ایندیپندنت

آخرین مطالب

حالم از امید تهی ست و ندارد آهی

گر از این روزنه ها گذرد اندک هوایی

تو مبین که زنده ام

نبضم هم مگیر

گر چه می زند به سان لحظه های م

بی رمق

تو مبین که زنده ام

زنده از بهر بوسیدن تو نیم

مرا چه به این فراخ بالی

روم و جای خویش نشینم

نمناک، غمدار، تنها، رسته از هوا

بی خویشم و مرا چه به بوسه ی تو






پ ن: کسی هم انگار به فکر ما نبود

۰ نظرموافقین۰مخالفین۰۱۰ تیر ۹۴ ، ۰۱:۲۳
مهدی

     حال مرا خوب می فهمی وقتی از خاطرات مان، از همان ماه و باد و برهنگی ات در شب های صاف مهتابی زیر پشه بندهای لغزان کذایی سخن می گویم، حال مرا امروز همین همایش "مافوق سری" برد تا جایی که فقط خودت می خواستی، خودت و دستت بود که رقم می زد همه ی این ها را از پی هم.

     این بار زیر همان مهتاب صاف هستم تنها اما، می اندیشم عمیقا به طعم گس وجودت در لایه لایه ی هستی ام، به همان سپیدی صاف تا خنکای صبح، به دیدن و مکیدن روی ماهت تا اعماق استخوانم، به بوییدن گیسوانت تا آن دم که جان در بدن داشتم، به ...

     می دانم حالا دیگر دیر است که بخواهم خواب و خیال شیرین بودنت را تزریق کنم به این همه خماری، رفتنم به زیر همان پشه بند و تصورت مرفین بدی بود که حالم را خراب کرد، خراب تر از هر لحطه ی دیگر...





پ ن: از لب های تشنه ام که نمی خواهی حرف بزنم؟ می دانم مثل همیشه کم می آوری این همه بوسه ی با حرص و ولع ام را.




۰ نظرموافقین۰مخالفین۰۲۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۳۴
مهدی

مه صبح گاهی بر می آید

و روی نی ها آرام می گیرد

غروب که هوا سرد می شود

مرغابی های وحشی جیغ می کشند

عشق من

چه قدر دلم هوایت را کرده است.

عاشقانه های ژاپنی

۰ نظرموافقین۰مخالفین۰۳۰ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۰۴
مهدی
تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت
خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت


پ ن: دوست داشتم توی همین هوای برفی اصفهان لبانت را گاز می گرفتم تا هر چه رژ زده ای به روی آن همه زیبایی می ریخت توی دهانم، می رفت زیر دندان هایم. این ها همه مال تو نیست، چرا هست، می دانم، ولی خب، می دانی، من هم از این ها به وجد می آیم. حالا شاید کمی دیر باشد آخر دوست داشتم وقتی از همان پل فلزی روی فواره می گذشتی می ایستادم جلوی راهت، می گفتمت همین را، اندکی بعد می گذشتم، نفس می کشیدم، آسوده بودم، دیگر سنگین نبودم. می دانی می ترسم، سرخ می شوم، خجالت می کشم از همین گفتنش..
۱ نظرموافقین۱مخالفین۰۲۰ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۳۴
مهدی

کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد






...

۰ نظرموافقین۰مخالفین۰۲۱ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۴۷
مهدی

ز حال خویشتن مو بیخبر بیم

ندونم در سفر یا در حضر بیم

فغان از دست تو ای بیمروت

همین ذونم که عمری دربدر بیم


۰ نظرموافقین۰مخالفین۰۲۸ دی ۹۳ ، ۲۰:۲۰
مهدی

سیف فرغانی چه قدر با تحکم می گوید که "اگر دل است به جان می خرد هوای تو را" ولی من یک لحظه حتی به ذهنم خطور نکرده که دلم را خالی از همه آن چه در آن است بپندارم ، دل نیست یک مشت تار به هم تنیده ست که از کورسوی نوری که به آنش می تابد، نه می گیرد و نه باز می گرداند، هر چه هم تو گویی در آن هست از همان ها که نمی توانم بگویمش تا همین حوالی و تو و او و کناری اش و آن یکی که تنها رو به رویت رو نیمکت نشسته بود. من اما هر چه قدر گویم کم ست گاهی که تو را اندک مقدار از بقیه ی چیزهایی که در دلم ست پر رنگ تر می بینم به جز سرفکندگی چیزی نمی یابم که با تو رو به رو شوم، من هیچ سلاحی ندارم که وقتی رو به رویت می ایستم ناخودآگاه یا خودآگاه خودم را استوار نگه دارم که این منم، بار ها شده که خواسته ام جلویت زانو بزنم و از سوز همه ی روز هایی که چشم در چشمت نبودم به غایتی که می دانم جزع کنم. ولی می دانم این به این زودی ها میسر نشود، طاقت دراز می خواهد و سوز جگر که نه این دارم و نه آن.



پ ن: کاش به اندک صدای نفس هایت هم که شده وصل ما میسر می ماند.


۰ نظرموافقین۱مخالفین۰۱۳ آذر ۹۳ ، ۲۳:۱۷
مهدی

واعظی از درون هم که داشته باشی، وقتی بهایی به خودت ندهی به او که حتی از عمق جانت هم فریادت زند پاسخی در خور نخواهی داد، شاید هم اگر کمی دوستش داشته باشی کمی لی لی به لالایش می گذاری که تو همه ای و من هیچ و از همین قبیل... ولی به وقتش چنان رفتار درخوری برایش رو می کنی که از حضش ساعت ها انگشت به دهان می ماند و زبان می گزد، که تو همین حوالی با من قرار داشتی، تو که هستی که من از تو بیزارم به غایت، جوابش را نمی دهم من همانم که که بهایی به خودم نمی دادم.



پ ن: ماییم همان ز خویش بیزاران

۰ نظرموافقین۰مخالفین۰۰۷ آذر ۹۳ ، ۰۳:۱۴
مهدی


در و دیوار به حال دل من زار گریست

هر کجا ناله ی ناکامی خود سرکردم



۰ نظرموافقین۰مخالفین۰۰۱ آذر ۹۳ ، ۱۴:۵۳
مهدی


من از آن نیم که چون نی اگرم زنی بنالم

که نوازشی است هر دم زدن تو بینوا را



پ ن: پشت دستانت برای لب های من جایی هست؟ می خواهم ببوسم سانتی متر به سانتی مترش را، منتها دلیل من برای بودن در کنار تو همین ست دیگر، می دانی؟



۰ نظرموافقین۱مخالفین۰۰۶ آبان ۹۳ ، ۲۲:۱۳
مهدی