و مثال این چنین باشد که شخصی در خواب میبیند که بشهر غریب افتاد و در آنجا هیچ آشنایی ندارد نه کس او
را میشناسد ونه او کس را سرگردان میگردد این مرد پشیمان میشود و غصهّ و حسرت میخورد که من چرا باین
شهر آمدم که آشنایی و دوستی ندارم و دست بر دست میزند و لب میخاید چون بیدار شود نه شهر بیند و نه
مردم، معلومش گردد آن غصهّ و تأسف و حسرت خوردن بیفایده بود پشیمان گردد از آن حالت و آن را ضایع
داند باز باری دیگر چون در خواب رود خویشتن را اتفاقاً در چنان شهری بیند و غم و غصّه و حسرت خوردن
آغاز کند و پشیمان شود از آمدن در چنان شهر و هیچ نیندیشد و یادش نیاید که من در بیداری از آن غم خوردن
پشیمان شده بودم و میدانستم که آن ضایع بود و خواب بود و بیفایده. اکنون همچنین است خلقان صدهزار بار
دیدهاند که عزم و تدبیر ایشان باطل شد و هیچ کاری بر مرادایشان پیش نرفت الّا حقتعالى نسیانی بریشان می
گمارد آن جمله فراموش میکنند وتابع اندیشه و اختیار خود میگردند اِنَّ اللهَّ یَحُوْلُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ.
فیه ما فیه .. مولانا (رضی الله عنه)
پ ن : پیمانه ی دل بر این حسرت ها نمی گنجد
رب اشرح لی صدری ...