من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اماآن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست
پ ن : که هیچ ...
قبول دارم که حکومت عوض شده، اما آخوند درباری هماره بوده و هنوز هم ... آن ها که تلاش شان صرفا برای دنیایشان بوده و اصلا قرار نبوده آخرتی در کار باشد یا اگر هم باشد برای تعدیل کردن رفتار مردم! یا به عبارت ساده تر مشغول کردن عامه ی مردم به چیز دیگری بود.
خط
این بود که اصلاً آمریکا منسی بشود. یک دسته شوروی را طرح می کردند تا
آمریکا منسی بشود، یک دسته الله اکبر را کنار می گذاشتند، سوت می زدند و کف
می زدند آن هم در روز عاشورا، خط این بود که این قضیه مرگ بر آمریکا
منسی بشود. و لهذا دیدید که آن روزی که این جوانهای بیدار عزیز ما این
لانه جاسوسی را گرفتند، این شیاطین به دست و پا افتادند. امام روح الله
شاید باز هم شاهد تکرار تاریخ باشیم تاریخی که می گوید اگر دیدید دشمن دست به قرآن برده، بدانید نیتش لزوما حق نیست اما چه چاره که ابوموسی ها هماره تصمیمشان را گرفته اند و اندکی در تصمیم خود تردید ندارند.
که پیش از این وعده کرده بودیم
کلید حل مشکلات کشور، بهرهبرداری خردمندانه از امکانات داخلی و ظرفیت درون زای کشور است.امیدمان را به بیرون از ظرفیّت داخلى کشور ندوزیم. [رهبر انقلاب در دیدار با رئیسجمهور و هیئت دولت ۱۳۹۲/۰۶/۰۶]
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بیحاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
.
.
پ ن : سخن را از نی باید شنید ، از آن کس که نیست ، آن کس که هست از هواهای خود می گوید و حدیث نفس می کند.
چراغست این دل بیدار به زیر دامنش میدار
از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد
اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریاندهام یک عمر دنیا را به آهنگم
فَکَیْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمْ الْمَلَائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ
در پست های قبلی نوشته بودم که ما شکستگان در گاه توایم، اکنون بی گمان می دانم که همه از نادانی بود و ریا . که سیاه نامه تر از خود کس نمیبینم
پ ن : که ما خطا کردیم و صلح انگاشتیم
یا ستار ...
.
.
پ ن :
لیکن چه سود وقتی، کز ما اثر نباشد؟
خواجه بوالفتح شیخ گفت رحمت الله علیه، وقتی جمعی آمدند از عراق و شیخ ما راجامه ی فرجی آوردند صوفیانه، بافراویز. چون پیش شیخ نهادند درپوشید. گربه ای بود که پیوسته گرد شیخ برمی آمدی، آن گربه گرد شیخ برآمد و بر آن مرقع شاشید. شیخ گفت ما بر آن بودیم کی خود را به جامه ی صوفیان بیرون آریم و ساعتی صوفی باشیم، این گربه بر صوفی ما شاشید! این فرجی بستانید و با بوالفتح دهید کی صوفی اوست. آن فرجی از پپشت شیخ بازکردند و به خواجه بو الفتح دادند و خواجه بوالفتح این سخن بتفاخر باز گفتی.
کاین حال ماست گربه بر صوفی ما شاشید...
.
.
پ ن : بر ما نظری کن
روشن تر از پرتوی زلفت نظری نیست که نیست