دست ما از دست دوستان خوب خالی
ذهن ما مشتاق دیدار کسی، نوری، اتفاقی
انی کنت من الظالمین
یعنی بگذرد این تلخ تر از زهر؟
دست ما از دست دوستان خوب خالی
ذهن ما مشتاق دیدار کسی، نوری، اتفاقی
انی کنت من الظالمین
یعنی بگذرد این تلخ تر از زهر؟
نگاه تو با بقیه فرق داشت
تو تنها کسی بودی که وقتی نگاهم می کردی، از خودم بی خود می شدم، برات ناز می کردم، خودم هم باورم نمیشه، من برات ناز می کردم!
اسمت رو دوس دارم. نگاهت رو دوس دارم. راه رفتنت، خندیدنت و حتی اون سرخ شدگی کوچیک سمت چپ لبت.
چه قدر دوس دارم این نقاب لعنتی رو بردارم ولی نمیشه، سخته، .
دوس دارم بهت برسم، البته اگر برای هر دومون خوب باشه.
باشد که خدا فتحی پیش آورد و یا امری دیگر از طرف خود، تا منافقان از آنچه (به نفاق) در دل نهان کردند سخت پشیمان شوند.
خداوندا قرارم باش، که من ظلمت نفسی را بارها پیموده ام ولی تو شاید این را می دانی و رخ برنمی تابی.
الهی ارحم عبدک الضعیف!
و من بدون نگاه تو هیچم.
مهرم به بی مهری گذشت.
.
.
.
.
همه ی این ها هم که بگذرد، مگر من عطر تو را فراموش می کنم؟
بگذرد یعنی؟ به همین راحتی؟!
یا شاید من سخت می گیرم.
نمی دانم، شاید ماه ها بعد، این حالم را به دیده ی ضعیف بودنم بنگرم یا قوی بودنم!
یا حتی به حال این روزهایم بخندم، اما تو می گویی می گذرد به کدام شرط؟
روزهایی که گذشتنش تنها مایه ی راحتی ام هستند.
شاید هم ماه ها بعد نباشم، ولی دوست دارم این حالم را نداشتم، تنهایی مطلق خیلی سخت ست، چیزی مثل اعتصاب غذای خشک.
پ ن: بگذار و بگذر روزگار!
گاهی وقت ها مرگ این قدر دیر میرسه که از دهن می افته، لحظاتی که دلت لبریزه شاید.
میگن آدم لحظه ی مرگ، اشتیاق عاجزانه ای به برگشت داره، بلکه کار خیری، حسنه ای، دستگیری ای، ...
ولی من هیچ وقت نتونستم درک کنم، اگه به لحظه ی مرگ برسم هیچ وقت این تقاضا رو داشته باشم، شاید هم نا امیدی اون لحظه به سراغم نیاد و مثل بقیه بشم.
پ ن: هر پیمانی که با تو بستم، بشکستم و چه بدتر از آن.
یک قدم که دور شدی، دیگر برو همانجا که
نگفتمت نرو
نگفتمت نرو